مادرانگی بی‌نهایت است...

برای دخترم نفس

مادرانگی بی‌نهایت است!

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۴۶ ق.ظ

این وبلاگ را سالها پیش افتتاح کرده بودم و به جز دو پست اولی، هیچوقت استفاده‌ی دیگری نشد! 

و از همین لحظه، به سفارش رفیقی که توصیه ام کرده بود به نوشتن تجربه ها و روزهای مادرانه ام، و به خواست قلبی خودم، این مکان بی نهایت را اختصاص میدهم به نوشته های مادرانه ام، تا یادگار خوبی بماند برای دخترم نفس...

مادرانگی بی نهایت ترین حس جهان است... و چقدر اسم این وبگاه می آید به محتوای جدیدش!  بسم اللّه...

  • راه نشین

ماندن یا نماندن؟

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ

تصمیم دارم بیصدا و گمنامانه، اینجا بمانم و از چیزهایی بنویسم که نمیشود در حضور آشنایان واقعی زد! فضای مجازی وبلاگ قبلی ام محل گذر آدمهای مجازی نیست! همه واقعی اند

در فکرم یک عنوان عالی برای اینجا انتخاب کنم. اینکه اینقدر حساسیت به خرج میدهم، پشتش علتی است ...



پ.ن: ما را ز منع عقل مترسان و می بیار ...
  • راه نشین

تویی که میشناسمت..!

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ب.ظ

صندلی را میکشم جلوتر. میخوام روی چهره اش تمرکز کنم. روی تک تک حالت هایی که در واکنش به حرف های من روی صورتش مینشیند. انقباض و انبساط ماهیچه های صورتش! برایم مهم است خوب حرف هایم را بشنود و خوب بازخورد هایش را ببینم! حرف هایم خیلی مهم است! واکنش های او مهمتر

اصلن آدم ها را باید بیشتر از نشانه های غیرکلامیشان شناخت، تا حرف های آموخته شده ی  کلیشه ای ...


  • راه نشین